کد مطلب:140228 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:155

حرکت ابن زیاد از بصره به سمت کوفه
پس از آنكه یزید پلید حكومت بصره و كوفه را به ابن زیاد واگذار نمود و


فرمان قتل جناب حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه را به وی تفویض نمود آن نابكار قبل از حركت به جانب كوفه به نظم و نسق بصره پرداخت از طرفی دیگر اشراف بصره كه از علاقمندان حضرت خامس آل عبا بوده و بینشان و بین حضرت نامه رد و بدل شده بود نامه های حضرت را كه به ایشان فرستاده بودند از ترس آن مخذول سفاك پنهان نمودند مگر منذر بن جارود كه دخترش بنام بحریه در خانه ابن زیاد بود، وی از حیله و سطوت آن خون ریز بیندیشید از بیم نامه حضرت را نزد ابن زیاد برد و آورنده نامه كه سلیمان بود را معرفی كرد آن سفاك سلیمان را گرفته و شبی كه صبحگاهش به كوفه رفت آن مظلوم را به دار آویخت و به قولی گردن زد.

بهر صورت چون مسلم بن عمرو باهلی پدر قتیبه وارد بصره شد عهد امارت كوفه و نامه یزید به ابن زیاد را تسلیم وی نمود در حال امر به سفر نمود و بر منبر برآمد و این خطبه را خواند:

اما بعد:

و الله ما تقرن بی الصعبة و لا یقعقع لی بالشنان و انی لنكل لمن عادانی و سم لمن حاربنی قد انصف القارة من راماها، یا اهل البصرة ان امیرالمؤمنین و لانی الكوفة و انا غاد الیها الغداة، و قد استخلفت علیكم عثمان بن زیاد بن ابی سفیان و ایاكم و الخلاف و الارجاف، فو الله الذی لا اله غیره لئن بلغنی عن رجل منكم خلاف لا قتلنه و عریفه و ولیه و لا خذن الادنی بالاقصی حتی یستقیمو الی (تستمعوا الی) و لا یكون (فیكم) لی مخالف و لا مشاق انا بن زیاد اشبهته من بین وطئی الحصی و لم ینتز عنی شبه خال و لا ابن عم.

مرحوم حاج فرهاد میرزا در كتاب قمقام خطبه مذكور را نقل كرده و در مقام ترجمه آن می گوید:

یعنی: مرا از این آوازها نتوانید رهانید و كس با من مقاومت و مخاصمت نیارد=


كرد كه بر مذاق دشمنان سم قاتلم، یزید مرا امارت كوفه داد، عثمان برادر خویش را بر شما نایب كرده صبحگاه به آن طرف می روم و زنهار از مخالفت بر حذر باشید آن كسی كه خلاف ورزد او را و رئیس او را بكشم و نزدیكان شما بگناه دوران بگیرم همان سیرت سیئه زیاد بر شما جاری كنم تا نفاق و شقاق از میان برخیزد.

آن گاه روز دیگر با شریك بن اعور حارثی كه از شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلوة و السلام بود و مسلم بن عمرو باهلی و عبدالله بن الحارث بن نوفل و پانصد نفر از اهل بصره و كسان خود عازم كوفه شد و مالك بن شیع معتذر به مرض و درد پهلو مبتلا شد لذا از آن سفر تخلف نمود.

عبیدالله سخت به سرعت می رفت چنانچه همراهان از موافقت بازماندند و اول كس كه خود را با اتباع بیانداخت و اظهار درماندگی نمود شریك بن اعور و عبدالله بن حارث بودند بدان امید كه كه در ورود آن ملعون به كوفه تأخیری شود و حضرت سیدالشهداء علیه السلام سبقت فرماید، عبیدالله به هیچ روی به حال افتادگان ننگریست و توجهی به ایشان نكرد بلكه همچنان شتابان و با سرعت متوجه كوفه بود چون به قادسیه رسید مهران آزاد كرده ابن زیاد نیز از رفتن بماند، ابن زیاد بوی گفت:

ای مهران اگر خویشتن نگاه داری تا قصر كوفه برسی تو را صد هزار درهم بدهم.

گفت: مرا بیش قوت و طاقت نمانده و نتوانم آمد.

عبیدالله به روش اهل حجاز لباس سفید در بر و عمامه سیاه بر سر لثام بسته، بر استری سوار از آن راه كه به طرف صحراء و جهت نجف اشرف بود وقت ظهر داخل كوفه شد.

اكثر مورخین نوشته اند چون عبیدالله به نزدیك شهر رسید توقف نموده


شبانگاه تنها داخل كوفه شد و بعضی گفته اند وی با تعدادی كه عددشان كمتر از ده نفر بود وارد شهر گردید.